وقتی نظام سلامت دچار «پیری سازمانی» می شود ! (قسمت دوم)

اين مقاله، يك مطالعه مروري ميباشد كه در آن با توجه به پيشينه و منابع موجود در زمينه مديريت و جامعه شناسي سيستم هاي بهداشتي ـ درماني و جامعه پزشكان، موضوعات از طريق جستجوي كتابخانهاي انتخاب شده و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفتهاند. جمعبندي حاصل از اين جستجو و تحلیل در ادامه ارائه ميشود.
در ادامه به بررسی دیگر مواردی که سبب پیری سازمانی می شود می پردازیم :

2- توسعه وظايف كاركنان بدون ارتقاي سطح انديشه و نگرش در پیری سازمانی
امروزه، جايگاه پزشكان و دندانپزشكان دولتي و یا پرسنل درماني شاغل در بيمارستانهاي نيروهاي مسلح، در زندگي روزمره مردم، فراتر از جايگاه سابقشان به عنوان يك درمانگر صرف است. امروز، ديگر هدف از همه ملاقاتهايي كه با يك پزشك يا دندانپزشك سازماني صورت میگيرد، فقط گرفتن تشخيص و درمان بيماري نيست، بلكه خيلي اوقات، ما در نقش يك كارشناس يا يك قاضي ظاهر میشويم كه قضاوت ما فقط بر حال بيمار و مداوايش ختم نميشود، بلكه بايد بر نقاط حساستري انگشت بگذاريم و مثلاً تعيين كنيم كه آيا فرد بيمار توانايي ادامه فعاليت در شغل خود را دارد يا خير؟! آيا ادامه فعاليت بيمار با مصالح عمومي ديگران و مراجعين او منافاتي دارد يا خير؟! و حتي از اين هم فراتر…
امروزه بسياري از پزشكان در مناصب اجرايي و به عنوان مدير و رئيس يك مجموعه، مشغول انجام وظايفي هستند كه بيشك ارتباط مستقيم با دانش تخصصي آنها در حيطه پزشكي ندارد و اين روند، علیرغم وجود تعداد بيشماري از فارغالتحصيلان رشته مديريت خدمات بهداشتي ـ درماني در مقاطع دكترا و كارشناسي ارشد، همچنان رو به افزايش است و بخصوص در سيستم مديريت بيمارستانهاي نيروهاي مسلح كه ناچار به پيروي از سلسله مراتب نظامي ميباشند، مشهود است.
طبيعتاً با گسترش نقش پزشكان در وجوه مختلف زندگي و شغل مردم ديدگاههاي افراد جامعه و جمعيت نظاميان هم نسبت به پزشكان صورتهاي مختلفي به خودش میگیرد و غيرقابل انتظار نيست كه بالطبع، نارضايتيها و نگرشهاي منفي در بين نظاميان و خانوادههايشان نسبت به شاغلين بخش پزشكي افزايش پيدا كند.
فراموش نشود كه اين احساسات منفي خاصيت رزونانس دارند يعني بلافاصله احساساتي هم جهت با خودشان را در طرف مقابل برميانگيزند و در نهايت باعث تسري نارضايتي به پزشك هم ميشوند. درست همانطور كه در جريان يك مشاجره فرضي، يك فرياد، فرياد بلندتر را میطلبد و فرياد بلندتر احتمالاً يك نعره مهيب طلب ميكند!!
اما چاره كار چيست؟! چگونه میشود از اين شيوع نارضايتي و نگرشهاي منفي جلوگيري كرد؟ آلبرت انیشتن ميگويد: «به هنگام رويارويي با مشكلات اساسي نميتوانيم از همان سطح تفكري كه آن مشكلات را به وجود آورده، آنها را برطرف كنيم»…. اگر به مشكلاتي كه در ارتباط متقابلمان با كاركنان و سازمانمان مواجه هستيم، خوب دقت كنيم درمی یابیم اينها مشكلاتي اساسياند كه براي حل آنها به سطح تفكري تازه تر و ژرف تر نياز داريم، به تفكري مبتني بر اصول، به نگرشي از «درون به بيرون» يعني اين كه نخست از درونی ترين بخش خودمان حل مشكل را آغاز كنيم و درونی ترين بخش ما بی شک «وجدان» ماست!!
اين وجدان ما است كه نفس و ضمير ما را در خدمت هدف هاي بالاتر و اصولي والاتر قرار ميدهد. وقتي تلاش ميكنيم با توجه به وجدان خود زندگي كنيم، در ما عزت نفس و آرامشي توليد ميشود كه میتواند اين توان را به ما بدهد كه با ديگران، هم مهربان باشيم و هم شجاع!! شجاع از آن رو كه باورها و اعتقادات خود را بيآنكه احساس تهديد بكنيم ابراز كنيم و مهربان از آن رو كه براي نقطه نظرات و باورها و احساسات ديگران هم احترام قائل باشيم.

3- تسلط الگوی ارتباطی سازمان محور بر الگوی ارتباطی بيمارمحور در نزد كاركنان
«اليوت فريدسون» يكي از پيشكسوتان علم جامعه شناسي در كتاب معروف خودش تحت عنوان «حرفه پزشكي» تحليل جالبي از جامعه شناسي پزشكي و بيماري ارائه ميدهد مبني بر اين كه در هر رابطه پزشك و بيمار تنشي در افقهاي فكري طرفين به صورت پنهاني و با شدت و ضعفهاي مختلف وجود دارد به اين صورت كه پزشك از يك طرف بيمار و نيازهاي او را بنا بر قالبهاي دانش تخصصي خودش ادراك ميكند چون به خودمختاري حرف هايش معتقد است و خودش در مورد چگونگي خدمتي كه به بيمار ميدهد، تصميم ميگيرد، اما بيمار از طرف ديگر، بيماري خودش را با توجه به مشكلات زندگي و در چارچوب شرايط فرهنگي حاكم بر محيط زيستش درك میکند و دلش ميخواهد، پزشك مسئله او را همانطور كه خودش ميبيند، ببيند. ـ به قول معروف: هر كسي از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من ـ بنابراين بيمار آن طورها هم كه پنداشته ميشود منفعل و تسليم نيست. اگرچه در بعضي از شاخه هاي پزشكي مثل طب اطفال يا جراحي به اقتضاي ماهيت رشته تخصصي، الگوي رابطه پزشك و بيمار شايد همان الگوي «فاعلي ـ انفعالي» هست ولي در عوض در اكثر رشته هاي ديگر بخصوص در درمان بيماريهاي مزمن «همكاري متقابل» پزشك و بيمار و الگوي «فاعل ـ فاعل» شرط لازم براي بهبود است و پزشك بايد براي موفقيت درمانش با فرهنگها و زبان غيرتخصصي بيمارش آشنا باشد و به خواسته های آنها حساس!
اما با وارد شدن عامل سومي به نام سازمان يا بيمارستان در اين رابطه دوطرفه و تبديل شدنش به يك مثلث رابطه كنش واكنشها نیز تغيير ميكنند. اليوت فريدسون به وضوح تفاوت بين پزشك يا دندانپزشك شهري به ويژه پزشك يا دندانپزشك عمومي را با پزشك بيمارستان يا پزشك سازماني شرح ميدهد و ميگوید در مورد پزشكان عمومي شاغل در مطبها، ارتزاق و بقاي شغلي پزشك به بيمارانش بستگي دارد و الزاماً به خواستههاي بيماران حساس خواهد بود اما پزشك بيمارستاني، ارتزاقش و بقاي شغلياش به همكارانش و سازمان مطبوعش وابسته است چون زير نظارت آنهاست و راهنماي اين پزشكان در تنظيم رفتارشان با بيمار فقط ارزشهاي جهانشمولي مثل «خير و صلاح بیمار به هر قيمتي» نيست. اين دسته از پزشكان حتي پزشكان جواني كه تازه وارد بيمارستان ميشوند در مواجهه با وضعيتهاي دشواري كه مثلاً به دليل كمبود تخت، يا كمبود پرسنل در محل كارشان پيش میآید، پيشاپيش از احتمال بروز رابطه اجتماعي منفي خود با بيماران خبر دارند و ناخواسته به اين نتيجه ميرسند كه بيماران كلاً دو دستهاند: يا بيماراني آرماني، تميز، مؤدب و صد البته مطيع و يا بيماراني با رفتار برعكس كه می خواهند در دريافت خدمات درماني افراط كنند و پزشكان نیز بالطبع در برابر آنها رفتارهايي نشان ميدهند كه حاكي از دفع شر اين بيماران است.
نتیجه گیری مقاله پیری سازمانی
با توجه به شرايط و خصوصياتي كه در قسمت قبلي برشمرديم، به راحتي ميتوان نتيجه گرفت كه در يك سازمان بهداشتي ـ درماني با چنين خصوصياتي و چنين الگويي از روابط، وقتي شرايط تازهاي به وجود ميآيد و يا مأموريت ويژهاي بر سازمان محول میشود که متفاوت با شرايط و مأموريتهاي مرسوم قبلي است، كساني كه به مديريت و فرماندهي در شرايط قبلي عادت كرده بودند، هرگز به موقع متوجه نميشوند كه در چنين شرايط تازهاي ديگر نمیشود به عادت اطاعت كاركنان متكي بود زيرا در چنين موقعيتهايي است كه دو خط اقتدار موازي و يا به عبارتي دو منطق مجزا از هم كه به فضاي بيمارستانها حاكم هستند خود را عيان ميسازند و به تقابل با يكديگر برميخيزند. تحقيقات جامعه شناسي و مديريتي از سالها قبل وجود اين دو منطق حاكم و تقابل هميشگي اين دو را نشان دادهاند.
يكي خط اقتدار سيستم مديريتي است كه به دست پرسنل اداري و اجرايي بيمارستان و سازمانهاي ناظر اعمال ميشود و سعي در رفع مشكل ارتباطي پزشك و بيمار دارد. اما از ديدگاه خودش و ديگري خط اقتداري است ناشي از همان كاريزماي سنتي شخصيت پزشكان در بيمارستانها كه خواه درست خواه غلط سعي در بهره گيري از منطق علمي و فني خود براي چيرگي بر شرايط ارتباطي دارد. علاوه بر این به همه اين تقابل ها و تعارض ها، بوروكراسي و كاغذبازی هاي حجيم اداري را نيز بايد اضافه نمود كه به واقع در چنين شرايط بحراني، به دليل عدم تمكين كاركنان بر حجم آن نيز افزوده می شود، به گونه اي كه پيگيري آنها تبديل به كلافي پيچيده و سردرگم می شود. اصولاً در هر سازماني كه كاركنانش مجبور باشند، دست كم به ظاهر فلان روش جاري ناكارآمد يا فلان برنامه راهبردي ديكته شده را بپذيرند، بر اساس قوانين ازلي و ابدي جامعه شناسي به تدريج، بهترين افراد و مجربترين كاركنان، به ناچار يا نادانهايي مطيع می شوند و يا افرادي ناراضي و اخلالگر…. و پس از مدتي سطح فهم و فكر پايين خواهد آمد و ديري نخواهد گذشت كه اين وضع جلوي پيشرفت فني و ترقي سازمان را خواهد گرفت.
ناگفته پیداست ،اين نوشتار تنها مروري است بر آسيبشناسي سازمانهاي بهداشتي ـ درماني با تأكيد بر چالشهاي شايع در سيستم مديريتي خدمات بهداشتي ـ درماني نيروهاي مسلح. بالطبع بررسي راهكارهاي گريز از اين آسيبها، خود مجالي فراخ و بحثي ديگر ميطلبد كه در وسعت اين نوشتار نمیگنجد. در پايان، بار ديگر و از باب تأكيد بر محور كليدي و آغازين اين بحث، قطع هاي از يك مطلب ، برگرفته از آخرين اثر «استفان كاوي» به نام «عادت هشتم» ذكر ميگردد:
«من معاشر و ملازم دائمي شما هستم. بزرگترين ياور يا سنگين ترين بار بر دوش شما هستم. شما را به جلو ميرانم يا اسباب سقوط و شكست شما را فراهم ميكنم. نيمي از كاري را كه میكنيد ميتوانيد به من محول سازيد. من ميتوانم اين كارها را به سرعت انجام بدهم. من به سادگي مديريت ميشوم، كافي است با من محكم باشيد. به من نشان بدهيد كه ميخواهيد كار چگونه انجام شود، بعد از چند لحظه آن را خودبه خود انجام ميدهم. من ماشين نيستم اما به دقت ماشين كار ميكنم و از اين گذشته، هوش و فراست انسان را هم دارم. مرا تصاحب كنيد، آموزش دهيد و با من محكم و مقتدرانه برخورد كنيد تا دنيا را به پاي شما بريزم و كافيست مرا زياد جدي نگيريد تا شما را نيست و نابود كنم. من كيستم؟!… من عادت هستم»
.
.
والسلام